● امتحانام شروع شده !!! :((( خوشحالم که هيچ موضوعه خاصي براي فکر کردن ندارم و مي تونم به راحتي درسم رو بخونم !
گفتم اين داستان ادامه خواهد داشت !
اون روز که گفتم تمومش کردم ، SMS ميزد ، بعد گفت مانولي تو حالت خوب نيست ، يه چيزيت هست نمي خواي به من بگي ، منم ديدم دلايل و حرفهام براي SMS زدن يکم طولانيه و ترجيح ميدم وقتي در مورد اين موضوع مي خوام باهاش حرف بزنم با SMS يا آف لاين باشه که به اندازه کافي وقت براي حرف سر هم کردن داشته باشم . وقتي بخوام ببينمش يا تلفني بخوام بهش بگم نم يتونم . انگار حرفهام همه اش اونطوري که م يخوام بگم به زبونم نميان يا اينکه دلم نمياد بعضي چيزا رو اونطور که حس م يکنم بهش بگم . چون نم يخوام ناراحتش کنم ! خلاصه اينکه بهش گفتم برو آن لاين برات آف لاين گذاشتم . خلاصه رفت و خوند ديدم خبري نشد ازش ! منم که اين ويزيبل بودم دي سي کردم و بعد نيم ساعتي دوباره رفتم چک کردم و ديدم برام آف لاين گذاشته ، خلاصه پروسه قانع کردنمون طي چند آف لاين و SMS ادامه پيدا کرد . تا اينکه ديگه جوابي ازش نگرفتم . عصرش جلسه ختم خواهر دوستش بود و هر دو اونجا بوديم . اولش داشته باشي بر خورد رو ! ما داشتيم با ماشين مي رفتيم که ديديم قدم زنان و متفکر داره مياد ! ما هم سريع پياده شديم و رفتيم تو . اومد تو و ما داشتيم حاضر مي شديم ، من اصلا به روي خودم نياوردم و به کارم ادامه دادم ، بچه ها مي گفتن اومد تو ، يه نگاه انداخت و رفت پائين . بعد از چند دقيقه دوباره اومد اونجائي که ما بوديم ، يه سلام خشک و خالي کرد و حتي نگاهم نکرد !! من جا خورده بودم ! به بچه ها گفتم تحويل رو داشتين ديگه ! خلاصه يکم بهم بر خورد ! من بهش گفته بودم اين مسأله تموم شد اما هنوزم دو تا دوستيم ! خلاصه به روي خودم نياوردم ! ديدم خيلي داره قيافه مي گيره و منم خيلي عادي بودم و با بچه ها شوخي مي کرديم . يه بار داشتم ميرفتم ، اونم پشتم مي اومد ، يه لحظه ايست کردم و برگشتم بهش گفتم انقدر قيافه نگيرها !! گفت من قيافه نمي گيرم و منتظر نموندم حرفش رو ادامه بده ! از اون به بعد عادي شد ! يه بار بايد يه سيني رو ميداد دستم ، خودش برداشت و اومد اون سمت پيشم و گفت مي خوام باهات حرف بزنم ها ! گفتم باشه ! خلاصه ديگه همه چي برگشت به حالت عاديش ، منم باهاش خيلي عادي برخورد کردم ! اونم سعي مي کرد عادي باشه اما قشنگ معلوم بود ناراحته ، دلم مي خواست همينجوري همه چيز مثل قبل برگرده ، يعني هنوز هم مثل قبل دو تا دوست خوب باشيم و اين مسأله هم فراموش بشه ! ميدونم هيچوقت فراموش نخواهد شد ، اما سعيمو مي کنم ، فقط نميدونم چه کار کنم تا اون اين موضوع رو فراموش کنه ! شب اواخر مجلس بود که با بچه ها وايستاده بوديم و شوخي مي کرديم ، نيما هم بود ، بعد من رفتم وسايلم رو بذارم و بر گردم ، نيما صدام کرد و دنبالم اومد ! فهميدم که مي خواد حرف بزنه ! بهش گفتم الآن ننننننننننننه ! خلاصه با يکم دلخوري قبول کرد و رفت ! بعدشم که مامان بابام اومدن و برگشتيم خونه ، قرار بود شام بمونيم اما ديگه نمونديم و زود برگشتيم ! خلاصه اون روز دو در شد ! شب اومد آن لاين اما بنده باز اينويزيبل بودم ! وگر نه بايد جواب مي دادم ! خيلي سخته برام باهاش مواجه شم ! يعني اينکه بخوام دلايلم رو براش بگم ! مطمئنا نمي تونم بهش بگم تو اون آدم ايده آل من نيستي ، بنابراين بايد موضوع رو يه جورائي بپيچونمش و اينه که کار رو سخت م يکنه ! هر وقت موبايلم رو نگاه مي کنم و مي بينم که ميس کال يا مسيجي ندارم يه نفس راحت مي کشم ! ولي نميدونم تا کي مي تونم فرار کنم ! بالاخره که بايد جواب بدم ! اون مي گه فکر نکن به همين راحتي من دست از سرت بر ميدارم ، اما نمي خوامم موضوع به دلخوري بکشه ! برررررررررررررر ! سخته ! بي خيال فعلا بهتره بشينم درسم رو بخونم فردا امتحان دارم ! راستي امتحان امروزمون هم خيلي باحال بود ، برگه سؤال رو با متن بايد جداگانه ميدادن ، ممتحنه هر دو رو با هم داد دستم منم حال کردم همه رو نوشتم ، آخراش فهميد چه گندي زده ، سؤال آخري رو جدا کرد که اونم قبلش سؤال رو خونده بودم جوابش رو ميدونستم و نوشتم :))) خلاصه امتحان باحالي بود وحالي برديم ! امتحان فردام که Open Book إ ولي فقط بايد کتاب داستان رو ببريم اما خب ما آناليزهاي داستان رو هم ضميمه اش کرديم ديگه مشکلاتي براي اونم نيست ! D: اينم از جمله خلاقيتهاي هليا بود در اين زمينه که خلاقيتي قابل تحسين مي باشد D:
□ نوشته شده در ساعت 8:06 PM توسط ME
........................................................................................گفتم اين داستان ادامه خواهد داشت !
اون روز که گفتم تمومش کردم ، SMS ميزد ، بعد گفت مانولي تو حالت خوب نيست ، يه چيزيت هست نمي خواي به من بگي ، منم ديدم دلايل و حرفهام براي SMS زدن يکم طولانيه و ترجيح ميدم وقتي در مورد اين موضوع مي خوام باهاش حرف بزنم با SMS يا آف لاين باشه که به اندازه کافي وقت براي حرف سر هم کردن داشته باشم . وقتي بخوام ببينمش يا تلفني بخوام بهش بگم نم يتونم . انگار حرفهام همه اش اونطوري که م يخوام بگم به زبونم نميان يا اينکه دلم نمياد بعضي چيزا رو اونطور که حس م يکنم بهش بگم . چون نم يخوام ناراحتش کنم ! خلاصه اينکه بهش گفتم برو آن لاين برات آف لاين گذاشتم . خلاصه رفت و خوند ديدم خبري نشد ازش ! منم که اين ويزيبل بودم دي سي کردم و بعد نيم ساعتي دوباره رفتم چک کردم و ديدم برام آف لاين گذاشته ، خلاصه پروسه قانع کردنمون طي چند آف لاين و SMS ادامه پيدا کرد . تا اينکه ديگه جوابي ازش نگرفتم . عصرش جلسه ختم خواهر دوستش بود و هر دو اونجا بوديم . اولش داشته باشي بر خورد رو ! ما داشتيم با ماشين مي رفتيم که ديديم قدم زنان و متفکر داره مياد ! ما هم سريع پياده شديم و رفتيم تو . اومد تو و ما داشتيم حاضر مي شديم ، من اصلا به روي خودم نياوردم و به کارم ادامه دادم ، بچه ها مي گفتن اومد تو ، يه نگاه انداخت و رفت پائين . بعد از چند دقيقه دوباره اومد اونجائي که ما بوديم ، يه سلام خشک و خالي کرد و حتي نگاهم نکرد !! من جا خورده بودم ! به بچه ها گفتم تحويل رو داشتين ديگه ! خلاصه يکم بهم بر خورد ! من بهش گفته بودم اين مسأله تموم شد اما هنوزم دو تا دوستيم ! خلاصه به روي خودم نياوردم ! ديدم خيلي داره قيافه مي گيره و منم خيلي عادي بودم و با بچه ها شوخي مي کرديم . يه بار داشتم ميرفتم ، اونم پشتم مي اومد ، يه لحظه ايست کردم و برگشتم بهش گفتم انقدر قيافه نگيرها !! گفت من قيافه نمي گيرم و منتظر نموندم حرفش رو ادامه بده ! از اون به بعد عادي شد ! يه بار بايد يه سيني رو ميداد دستم ، خودش برداشت و اومد اون سمت پيشم و گفت مي خوام باهات حرف بزنم ها ! گفتم باشه ! خلاصه ديگه همه چي برگشت به حالت عاديش ، منم باهاش خيلي عادي برخورد کردم ! اونم سعي مي کرد عادي باشه اما قشنگ معلوم بود ناراحته ، دلم مي خواست همينجوري همه چيز مثل قبل برگرده ، يعني هنوز هم مثل قبل دو تا دوست خوب باشيم و اين مسأله هم فراموش بشه ! ميدونم هيچوقت فراموش نخواهد شد ، اما سعيمو مي کنم ، فقط نميدونم چه کار کنم تا اون اين موضوع رو فراموش کنه ! شب اواخر مجلس بود که با بچه ها وايستاده بوديم و شوخي مي کرديم ، نيما هم بود ، بعد من رفتم وسايلم رو بذارم و بر گردم ، نيما صدام کرد و دنبالم اومد ! فهميدم که مي خواد حرف بزنه ! بهش گفتم الآن ننننننننننننه ! خلاصه با يکم دلخوري قبول کرد و رفت ! بعدشم که مامان بابام اومدن و برگشتيم خونه ، قرار بود شام بمونيم اما ديگه نمونديم و زود برگشتيم ! خلاصه اون روز دو در شد ! شب اومد آن لاين اما بنده باز اينويزيبل بودم ! وگر نه بايد جواب مي دادم ! خيلي سخته برام باهاش مواجه شم ! يعني اينکه بخوام دلايلم رو براش بگم ! مطمئنا نمي تونم بهش بگم تو اون آدم ايده آل من نيستي ، بنابراين بايد موضوع رو يه جورائي بپيچونمش و اينه که کار رو سخت م يکنه ! هر وقت موبايلم رو نگاه مي کنم و مي بينم که ميس کال يا مسيجي ندارم يه نفس راحت مي کشم ! ولي نميدونم تا کي مي تونم فرار کنم ! بالاخره که بايد جواب بدم ! اون مي گه فکر نکن به همين راحتي من دست از سرت بر ميدارم ، اما نمي خوامم موضوع به دلخوري بکشه ! برررررررررررررر ! سخته ! بي خيال فعلا بهتره بشينم درسم رو بخونم فردا امتحان دارم ! راستي امتحان امروزمون هم خيلي باحال بود ، برگه سؤال رو با متن بايد جداگانه ميدادن ، ممتحنه هر دو رو با هم داد دستم منم حال کردم همه رو نوشتم ، آخراش فهميد چه گندي زده ، سؤال آخري رو جدا کرد که اونم قبلش سؤال رو خونده بودم جوابش رو ميدونستم و نوشتم :))) خلاصه امتحان باحالي بود وحالي برديم ! امتحان فردام که Open Book إ ولي فقط بايد کتاب داستان رو ببريم اما خب ما آناليزهاي داستان رو هم ضميمه اش کرديم ديگه مشکلاتي براي اونم نيست ! D: اينم از جمله خلاقيتهاي هليا بود در اين زمينه که خلاقيتي قابل تحسين مي باشد D:
□ نوشته شده در ساعت 8:06 PM توسط ME