● آره بالاخره باهاش حرف زدم ! :-/
بهش گفتم ببين من فکر کنم يه سوء تفاهمي برات پيش اومده ! از اينکه بهت گفتم نه منظور اين نبوده که ..... اتفاقا خيلي پسر خوبي هستي و مامان بابا هم خودشون اين موضوع رو چندين بار گفتن ، مهمترين مسأله مامان و بابا اختلاف سني ماست و لاب لاب لاب .....
کلي حرف آماده کرده بودم ، طوري که بمبارونش مي کردم و آخرش هم هيچ اميدي باقي نميذاشت . اما همه اش يادم رفت ! گفتم ، نه که نگم اما اون طور که مي خواستم نشد !
اونم گفت که من از اولش هم خواستم قدم جلو بذارم تمام اين حرفها رو ميدونستم و ميدونستم که به اين سادگيا نيست . اما مي خوام سعي خودم رو بکنم . ميدونم که مامان بابات همينجوري دختر دست گلشون رو تقديم من نمي کنن ، ارزش زحمت کشيدن رو داره . حداقل اگر اون موقع اجازه دادن به خودم مطمئن مي شم که توانائي اين کار رو دارم !
گفت من فکر کرده بودم خودت نمي خواي ، گفتم من فکر کردم اينجوري راحت تر فراموش مي کني !.......
ديگه جائي براي حرف زدن باقي نذاشت ! فقط بهش گفتم ببين شايد آخر راه بن بست باشه هاااا...... گفت اشکال نداره حداقل بعدش غصه نمي خورم که کاري مي تونستم بکنم و نکردم !
نميدونم وقتي باهاشم ترديدهام رو فراموش مي کنم و سعي مي کنم از وقت با هم بودنمون لذت ببريم ، تا يکي دو روز خوبم اما بعدش دوباره ترديدا دوره ام مي کنن ! نميدونم کار درستيه يا نه ! هر بار تصميم مي گيرم تمومش کنم ، گاهي هم که اين کار رو مي کنم بازم ترديدا ميان سراغم ! مانولي کار درستي کردي ؟؟ دوباره که مياد باز فراموش مي کنم و روز از نو روزي از نو ! گاهي تصميم مي گيرم از ايران برم . خيلي وقتا اين فکر به سرم ميزنه ! نميدونم قراره اونجا حلوا پخش کنن يا نه اما هر وقت هم که با فک و فاميل و دوستامون حرف ميزنيم و مي گن تو ديوونه اي که اونجا موندي حرفهاشون قلقلکم ميده . بايد چي کار کنم ! کاش مي شد فهميد راه درست کدومه !
□ نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط ME
........................................................................................بهش گفتم ببين من فکر کنم يه سوء تفاهمي برات پيش اومده ! از اينکه بهت گفتم نه منظور اين نبوده که ..... اتفاقا خيلي پسر خوبي هستي و مامان بابا هم خودشون اين موضوع رو چندين بار گفتن ، مهمترين مسأله مامان و بابا اختلاف سني ماست و لاب لاب لاب .....
کلي حرف آماده کرده بودم ، طوري که بمبارونش مي کردم و آخرش هم هيچ اميدي باقي نميذاشت . اما همه اش يادم رفت ! گفتم ، نه که نگم اما اون طور که مي خواستم نشد !
اونم گفت که من از اولش هم خواستم قدم جلو بذارم تمام اين حرفها رو ميدونستم و ميدونستم که به اين سادگيا نيست . اما مي خوام سعي خودم رو بکنم . ميدونم که مامان بابات همينجوري دختر دست گلشون رو تقديم من نمي کنن ، ارزش زحمت کشيدن رو داره . حداقل اگر اون موقع اجازه دادن به خودم مطمئن مي شم که توانائي اين کار رو دارم !
گفت من فکر کرده بودم خودت نمي خواي ، گفتم من فکر کردم اينجوري راحت تر فراموش مي کني !.......
ديگه جائي براي حرف زدن باقي نذاشت ! فقط بهش گفتم ببين شايد آخر راه بن بست باشه هاااا...... گفت اشکال نداره حداقل بعدش غصه نمي خورم که کاري مي تونستم بکنم و نکردم !
نميدونم وقتي باهاشم ترديدهام رو فراموش مي کنم و سعي مي کنم از وقت با هم بودنمون لذت ببريم ، تا يکي دو روز خوبم اما بعدش دوباره ترديدا دوره ام مي کنن ! نميدونم کار درستيه يا نه ! هر بار تصميم مي گيرم تمومش کنم ، گاهي هم که اين کار رو مي کنم بازم ترديدا ميان سراغم ! مانولي کار درستي کردي ؟؟ دوباره که مياد باز فراموش مي کنم و روز از نو روزي از نو ! گاهي تصميم مي گيرم از ايران برم . خيلي وقتا اين فکر به سرم ميزنه ! نميدونم قراره اونجا حلوا پخش کنن يا نه اما هر وقت هم که با فک و فاميل و دوستامون حرف ميزنيم و مي گن تو ديوونه اي که اونجا موندي حرفهاشون قلقلکم ميده . بايد چي کار کنم ! کاش مي شد فهميد راه درست کدومه !
□ نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط ME