Friday, March 19, 2004

● خب امسال يعني سال هشتاد و دو هم داره تموم مي شه . خوشحالم از اينکه بالاخره داره تموم مي شه ! امسال اصلا سال خوبي برام نبود . ولي احساس مي کنم خيلي بزرگتر شدم . درسته که مي گن سختي ها آدم رو آبديده مي کنه .
مي خوام تقويم امسالم رو ورق بزنم ! ( البته فقط اتفاقات مهمي که تو تقويمم وارد شده و يادم مياد منظورم از اونا چي بوده ! ) :
مهمترينش بله برون هليا اينا اول خرداد ، نامزديشون شش تير و عروسيشون هشت مهر بود . اين روزها پر ماجراترين روزهاي سال بودن . تو اين روزا من صميميترين دوستم رو داشتم يه جورائي از دست ميدادم . دوستي که بيشتر روزهامو باهاش ميگذروندم . دوستي که روش حساب مي کردم و بهترين دوستم تو دوران زندگيم بود . اون روزا سرش شلوغ بود و اصولا وقتي براي من نداشت . ما که همه اش با هم بوديم و اين ور و اون ور ميرفتيم حالا من شده بودم و تک و تنها . حالا از اينا هم که بگذريم جرياناي ديگه اش بود . اين که يک هفته قبل از عروسي شون وقتي همه همه کاراي عروسي رو کرده بودن يهو هليا بهم زنگ زد و گفت همه چي به هم خورد . هيچوقت يادم نميره چه روزائي بود . براي همه مون وحشتناک بود . خب اونم گذشت و دوباره قرار شد با هم ازدواج کنن و قرار شد برن خارج . ديگه اون بدتر از همه بود . تنها کاري که وقتي يادش مي افتادم مي تونستم بکنم اين بود که هق هق گريه کنم . اما اونام گذشت و زندگي به حالت عاديش برگشت . هليا اينام که يه چند ماه از عروسيشون گذشت دوباره دوستيمون محکم شد . درسته که نمي تونستيم مثل قبل باشيم اما همونش هم عالي بود . مهم اينه که هنوز هم در کنارمه :) ولي اين مسائل باعث شد که قدر دوستامو بيشتر بدونم و برام اهميت واقعي شون رو پيدا کردن و فهميدم که بدون اونا چقدر زندگي برام سخته . فهميدم که دوستام اهميت زيادي رو تو زندگيم دارن .
تو همين روزا بود که فلور هم يکي ديگه از دوستاي صميمي و شيطونم هم رفت خارج . جاي خالي اون و همه شيطنتهامون که بدون اون رنگ و بوي هميشگي رو ندارن و نخواهند داشت هميشه احساس خواهد شد .
تو اين روزا بود تو مراسم هليا اينا که بعد از سالها دوباره اون رو ديدم . بعد از يه مدت تنهائي باز يکي رو که مي خواستم پيدا کردم . درسته که اين موضوع هنوز هم درست و حسابي نيست اما ميدوني که يکي هست که هر دو طرف دوست دارن با هم باشن . اما همونطور که گفتم اين غرور دو طرفه هنوز يکم وقت لازم داره تا اين رابطه شکل بگيره . نميدونم شايد هم نشد اما مهم اينه که يکي هست که ميدوني دوستش داري و مواقع تنهائيتو با يادش ميگذروني . شايد يکم احمقانه باشه اما فعلا همه چي داره خودش اين جوري پيش مياد . خدا ميدونه چي قراره بشه . ما هم به جز انتظار چاره ديگه اي نداريم :)
خب بگذريم . چهارده تير بود که با هزار بد بختي بالاخره با فلور اينا برنامه مون رو جور کرديم و رفتيم کنسرت آريان . اون روز هم يه روز فوق العاده اي بود با هوار تا ماجراهاي جور واجور و جالب .
راستي ماجراهاي عروسي و تولد ماني اينا رو هم مي تونيم جزو ماجراهاي من و اون بذاريم .
ماجراهاي اون کلاس جالب با مامان بابا و فاميلاشون هم خالي از لطف نبود مخصوصا روز جشنش يعني بيست و شش آذر که خونشون بوديم :)
بعد از اونم که هرن جون خوشگلم بعد از يکسال برگشت ايران و من رو تا حدود زيادي از تنهائي در آورد . من و اون فقط يک هفته اختلاف سن داريم . اونم من بزرگترم :) نمي تونيد تصور کنيد که چقدر اتفاقاتي که برامون مي افته شبيه به همه . هر روز هر احساسي داشته باشم زنگ بزنم اونم دقيقا همون جوريه . حتي وقتي سرمون هم درد مي کنه با هم درد مي کنه . خيلي جالبه . وقتي اون اومد ديگه خيالم راحت شد که يکي هم هست منو درک کنه و مثل خودم باشه . روابط جالبي داريم با هم . خيلي خيلي دوستش دارم . يه جورائي از دبستان با هم دوستيم و روزاي خوبي هم با هم داريم . دختر فوق العاده ائيه و واقعا مي گم :)
روزهاي پر فراز و نشيبي بودن . تجربه هاي خوبي هم شدن ولي براي به دست آوردن اين تجربه ها بهاي نسبتا سنگيني هم دادم . نميدونم شايد ارزشش رو داشته باشه !
طبق معمول هميشه هم دلهاي زيادي رو شکوندم و خيلي ها رو هم اذيت کردم . اميدوارم من رو ببخشن .
هيييييييييييييييي مانولي خانووووووووووووووووممممممممممممم
دنيا که تموم نشده ! فقط سال هشتاد و دو داره تموم مي شه . اما سال هشتاد و سه اي هم هست که داره شروع مي شه و باز هم وقت براي عذر خواهي کردن ، دوباره اذيت کردن ، تجربه کردم ، خوب بودن و هزار تا کار ديگه داريم . فقط يادت باشه وقتت داره مي گذره . کاري نکن که از زمانهاي گذشتت چيزي جز حسرت و افسوس باقي نمونه :)
همه با همممممممممممممممممم : پيش به سوي روزهاي خوب آينده :)
( راستي مي گن سال ديگه که سال ميمونه براي متولدين اين سال فوق العاده است . نوشته بود تو اين سال شما فقط مي خنديد . پوشيدن قباي گشاد کار ديگران و خنديدن کار شماست . ببينيم چي مي شه ! ) :)





........................................................................................