Wednesday, March 17, 2004

● به به اينم چهارشنبه سوري . خيلي دوستش دارم . اصلا هم دوست ندارم اين روز رو تو خونه بگذرونم . شب که داشتيم مي رفتيم بيرون کوچه مون رو هوا بود از بس اينا ترقه و نارنجک ميزدن ! خلاصه رفتيم و منم طبق معمول کلي ترقه مرقه داشتم . بچه ها بهم مي گفتن خانوم محترقه :)) اصلا تو فاميل معروف شدم :)) ديشب هم کلي به بابا و برادرم التماس کردم برن برام بخرن اول يکم ناز کردن بابا گفتن مسخره است برم چي بگم ؟ مرده نمي گه اين مرتيکه خرس گنده برا کي مي خواد ؟ :)) خلاصه از بابا که نا اميد شديم ! کلي به گوش اين برادر جان خونديم بره که آخرم رفت و خريد بعد شب ديديم بابا هم خريدن خلاصه حالي برديم :))
ديگه اينجوريا . امروز هم با بچه ها و فواميل ( جمع فاميل ) باغ جمع بوديم و کلي خوش گذشت . هميشه يه باغ هم ميرفتيم که فقط جوونا ميريختن و بزن و برقص که آقاهه باغش رو فروخته بود ، يا باغ ديگه هم بود خواستيم بريم که هي بريم نريم شد آخر نرفتيم . ديگه همينا . ان شاءالله به همه شماها هم خوش گذشته باشه . فعلا باباي :)





........................................................................................