Tuesday, February 17, 2004

● بالاخره اين امتحاناي کذائي تموم شد و ما هم مي تونيم يه نفس راحت بکشيم . باورتون نمي شه ديروز عصر که امتحانم رو دادم تا قبلش احساس خيلي بدي داشتم اما به محضي که تموم شد احساس کردم تمام ناراحتي ها و استرس ها و فشارهاي روم از بين رفت . خونه استادمون که ازمون امتحان شفاهي مي گرفت تو شريعتي بود . از اونجا تا ميدون محسني رو پياده اومديم . هوا خيلي سرد بود . منجمد شده بوديم ، با اين حال مي خواستيم بازم پياده بريم اما چند تا از بچه ها عجله داشتن . يه احساس بي خيالي مفرط بهم دست داده بود ، يه احساس سبکي خاصي ، حتي حاظر بودم تا اون ور دنيا هم پياده برم . اين معلم فرانسه مونم يکم قاطي داره جون خودم . تو طول يک ترمش من فقط سه چهار جلسه رفتم چون بقيه اش به کلاسهام برخورد مي کرد بعد گفته بود بايد پول ماه بعد هم بده اگر نمي خواد بياد ! کلي حرص خوردم ازش گفتم چشه ! حالا که رفتم گفت من عذاب وجدان گرفتم تو مي توني يک ترم رو مجاني بياي !!!! خب بابا من اگر مي خواستم بيام که مي اومدم ديگه ! کلاسش جان خودم هيچ استفاده اي نداره . فقط سه ساعت مي کوبي ميري آخرش هم هيچي ! خلاصه بد جوري گير داده . گفت اگر نياي نمره فرانسه ات رو کم ميدم ! بد بختيه ها ! خب نمي خواستي پولم نمي گيرفتي عذاب وجدان نگيري !! فوقش تا وقتي نمره هامو رد کنه ميرم بعدش نميرم ! اون موقع مي خواد چي کار کنه مثلا" ؟
حالا اين رو ولش کن ! بعدش با هليا اومديم خونه و شويش اومد دنبالش و کلي دور دنيا رو گشتيم و شويش رفت پيش دوستش و ما هم تو ماشين . ديروز ياد تمام دوران دانشگاهيمون و کلاسهامون رو کرديم . تمام اتفاقاتي که افتاده بود ، تمام استادهائي رو که اذيت کرده بوديم . يه استاد داريم استاد Linguistics مونه ( زبانشناسي ) بعد اين از اونائيه که آخر کل کله ، بچه هاي ما هم که خدائيش آخرشن . پدر همديگه رو در آورديم :)) تو چائي اين چند بار فلفل ريختم بعد جالبيش اينه که هميشه هم همون چائي رو بر ميداره . يه روز به يکي از دوستاش که پسر عموي يکي از بچه هاي کلاس ماست گفت بود ميدوني يکي از راههاي جديد استاد اذيت کردن چيه ؟ اينکه تو چائي استادشون فلفل ميريزن :)))) مي گفته نميدونم چرا اين بچه ها اين قدر از من بدشون مياد ! خدائيش بدمون نمياد ها ولي هميشه امتحانهاشو عقده اي وار مي گيره . اين ترم بدترين امتحان مال درس اين بود . سر امتحان فقط کم بود يه قل دو قل بازي کنيم ! يه بار قبلا" باهاش يه درس ديگه داشتيم بعد قسمت امتحان لغتهاشو برداشته بود شصت تا سؤال داده بود ، خود سؤالهاش کلي لغت داشت بعد گزينه هاشم چهار تا لغت شبيه به هم از لحاظ معنائي بودن و حالا بايد بين اينا درسته رو انتخاب مي کردي ! خدائيش من براي اون درس هيچي نرسيه بودم درس بخونم اما يه ديکشنري نوشته بودم برده بودم P: اما انقدر زياد بود ديدم اصلا" حسش نيست اونهمه رو از توش بگردم پيدا کنم اونم با اون بد بختي که ممتحنه نبينه ! آخرش بي خيال شدم ده بيست سي چهلي زدم ! خلاصه همچين کسيه ! نمي فهمه امتحان پايان ترم با کنکورو اين مسائل فرق داره فقط مي خواد حال بگيره پس حقشه که حالش گرفته بشه ! اين قضيه فلفله هم که لو رفته يه فکر ديگه اي به حالش مي کنيم . يکي از استادهاي ديگه مون که باهاش کانادا هم اتاقي بوده تعريف مي کرد همسايه هاي کانادائيشون از غذاهاي ايراني خوششون اومده بوده اينو دعوتش کرده بودن بهش برنج با قاشق مرباخوري دادن :))) حالا حاضرم جان خودم يه بار به همه شام بدم براين اينم قاشق چاي خوري ميذاريم ايندفعه :)) بچه ها مي گفتن کفگير هم خوبه :)) خلاصه اين ترم هم يک فکر توپ بايد براش بکنيم ! اين جوري نمي شه !!





........................................................................................