Saturday, December 09, 2006






........................................................................................

Friday, July 30, 2004

● وقتي مي بيني دور و برت شلوغه ولي باز هم احساس تنهائي مي کني خيلي سخته ! من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است ....
وقتي هم که مي بينمش باز هم احساس مي کنم از هم دوريم . هر دومون با يک نگاهي همديگه رو نگاه مي کنيم که منتظريم اون يکي حرکتي کنه ، منتظريم ببينيم برخورد اون يکي چطوريه . هيچ کدوم هم جرأت قدم جلو گذاشتن رو نداريم . قبلنا شک داشتم . نميدونستم . احساس مي کردم خودش هم نميدونه چي مي خواد گاهي هم احساس مي کردم ازم فرار مي کنه ، هيچ وقت درک نمي کردم که يعني چي ! اما تازگيا نگاه هاش طور ديگه اي شده . انگار صدام مي کنن . اما من توان جلو رفتن ندارم . ازت خواهش مي کنم اگر مي خواي يه کاري بکن ، يه نشونه اي ... ديگه کم کم دارم خسته م يشم ! دارم مي بُرم ... تا بازم دير نشده زودتر بيا ... بيا .... بيا ...... !





........................................................................................

Monday, July 19, 2004

● کاش مي شد حرفهاي دلم رو مي شنيدي . حرفهاي دلت رو مي شنيدم . بدون هيچ مانعي! اونوقت مي گفتم برات از ستاره ها .... از دنيام که با وجودت دوباره رنگي شد ، از تاريکي هائي که از نبودنت ايجاد مي شد ! مي گفتم که تمام دنياي مني . مي گفتم که چقدر دلم برات تنگ مي شه . که چقدر نبودنت آزارم ميده ....................
خيلي تنهام .................... اين تنهائي آخر کار دستم ميده ! .............................
 





........................................................................................

Sunday, June 13, 2004

● بعضي وقتا که دلت گرفته و بغض گلوتو فشار ميده بهترين کار اينه که همه رو بريزي بيرون و گريه کني ، اما وقتي حتي جرات گريه کردن هم نداري ؟؟ ........ دلت م يخواد گريه کني اما عقلت دليلي براي اين کار نمي بينه ... اون موقع بايد چي کار کرد ؟





........................................................................................

Saturday, June 12, 2004

● صبح خوابه خواب بودم ، بعد اين سگ همسايمون به طور متناوبي شروع کرد به واق واق کردن ، منم بيدار شدم و بلند شدم دويدم تو اتاق مامان اينا و بيدارشون کردم و هل هلي گفتم بدوئيد بلند شيد اين سگه همينجوري داره واق واق مي کنه فکر کنم داره زلزله مياد . خلاصه اون بيچاره ها رو هم کشوندم تا اومديم تو جايگاه مخصوص زلزله مون سگ مسخره واق واقش رو قطع کرد !
تو رو خدا نگاه کن سگهام ما رو مچل مي کنن ! فکر کنم اگه ميدونست چي کار کرده دلش رو مي گرفت و هرهر شروع مي کرد به خنديدن ! بد بختي ائيه ها ! از دست سگهام بايد بخوريم !!





........................................................................................

Friday, June 11, 2004

● وقتائي که امتحانام تموم مي شه احساس مي کنم دنيا رو بهم دادن و سعي مي کنم بعدش انقدر استراحت کنم و بخوابم و هر کاري که دوست دارم بکنم که کم کم حوصله ام سر ميره .





● اين روزا هر جا ميري خبر از ازدواج جنيفر لوپز و مارک آنتونيه ! ولي خودمونيم ها ! جنيفر هم معلوم نيست چش مي شه ! هر چند وقتي شنيدم با بن افلک نامزد کرده خيلي خوشم نيومد ولي خدائيش بعد از پنج ماه که نامزديشون رو به هم زدن ، آدم بن رو ول مي کنه ميره با مارک آنتوني ازدواج م يکنه ؟؟؟؟ معلوم نيست اين يکي چند وقت طول بکشه !!!





........................................................................................

Thursday, June 10, 2004

● هاهاه ! امروز ديدمش ! اما پشت چراغ قرمز ، تو لاين روبرو و يک ثانيه :)))
ولي از هيچي که بهتره نه ؟





● وقتي مي بينم نيما آن لاينه دستم به Available کردن آي ديم نميره ! يه مدت هم که Stealth Setting آي دي شو رو روي Permanently offline گذاشته بودم .





........................................................................................